جدول جو
جدول جو

معنی حاد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

حاد شدن
وخیم شدن، خطیر شدن، خطرناک شدن، بحرانی شدن، شدت یافتن، شدید شدن، بغرنج شدن، پیچیده شدن، غامض شدن، دشوار گشتن، مشکل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حادث شدن
تصویر حادث شدن
رخ دادن، روی دادن، اتفاق افتادن، پیدا شدن، پدید آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
کنایه از ناپدیدگشتن باشد. (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 355). هبا شدن. محو شدن. از میان رفتن. هدر شدن:
کنون باد شد آنهمه پیش اوی
بپیچید جان بداندیش اوی.
فردوسی.
ترا دل بآن خواسته شاد شد
همه جنگ در پیش تو باد شد.
فردوسی.
کف دست بر پشت وی برنهاد
شد آن خشم شمعون بیک باره باد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
لغت نامه دهخدا
(پَ گَ تَ)
پیش آمدن. روی دادن. اتفاق افتادن. پیداشدن. پدید آمدن. واقع گردیدن. عارض شدن. افتادن. رخ دادن. بنوی پدیدار گشتن. حدوث. دفعهً پیدا آمدن. طاری شدن. وقوع: چاره نمیشناسم از اعلام آنچه حادث شود. (کلیله و دمنه). بر درگاه ملک مهمّات حادث شود که بزیردستان در کفایت آن حاجت افتد. (کلیله ودمنه). جنگهای نابیوسیده... حادث شود. (کلیله و دمنه). شیر... پرسید که چیزی حادث شده است ؟ (کلیله و دمنه). الیسع را به خوارزم رمدی سخت حادث شد. (ترجمه تاریخ یمینی). نصر بن الحسن بن فیروزان بسبب قحطی که در ولایت دیلم حادث شده بود به ولایت ایشان افتاد و همه را آواره کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). به مسامع او رسانیدند که در میان رعیت جمعی حادث شده اند و با صاحب مصر انتماء می کنند. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 398). ابوعلی جامی از خواص ابوعلی سیمجور حکایت کردکه وقتی پیش خوارزمشاه برسالتی رفته بودم پیش از وحشتی که میان ایشان حادث شد. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(خِ مَ رِ دَ)
خوشحال شدن. بهجت. بهج. فرح. (ترجمان القرآن). اعجاب. (منتهی الارب). ابتهاج. استبهاج. بهج. استبشار. ارتیاح. اجتذال. جذل. انفراج. استطراب. بش ّ. بشاشت. تبشش:
پری چهره را بچه بد در نهان
از آن شاد شد شهریار جهان.
فردوسی.
کند حلقه در گردن کنگره
شود شیر شاد از شکار بره
فردوسی.
چنان شاد شد زان سخن شهریار
که ماه آمدش گفتی اندر کنار.
فردوسی.
وقت خزان بیاد رزان شد دلم فراخ
وقت بهار شاد بسبزه و گیا شدم.
ناصرخسرو.
روز رخشنده کز و شاد شود مردم
از پس انده و رنج شب تار آید.
ناصرخسرو.
بسته شنودی که جز بوقت گشادش
جان و روان عدو ازو بشود شاد.
ناصرخسرو.
گر چه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ / مِ شِکَ تَ)
جوانمرد شدن. بخشنده شدن. سخا. سخاوت. (تاج المصادر بیهقی). رادی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تند شدن
تصویر تند شدن
خشمناک شدن، پریشان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبس شدن
تصویر حبس شدن
بندیدن زندانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی شدن
تصویر حالی شدن
تلقین کردن، فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضر شدن
تصویر حاضر شدن
پدید آمدن ظاهر شدن، موجود شدن تولید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجاب شدن
تصویر حجاب شدن
مانع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایل شدن
تصویر حایل شدن
فاصله شدن مانع اتصال شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد شدن
تصویر خرد شدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفظ شدن
تصویر حفظ شدن
بیاد گرفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاک شدن
تصویر خاک شدن
کنایه از خویشتن را هیچ و ناچیز پنداشتن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاص شدن
تصویر خاص شدن
اختصاص یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدا شدن
تصویر جدا شدن
منفصل شدن سوا شدن، دور شدن، ممتاز گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار گرم شدن، بسیار آزرده شدن، عیب دار شدن معیوب شدن، شهرت یافتن، کهنه بودن مستعمل بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترد شدن
تصویر ترد شدن
لطیف و نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام شدن
تصویر حرام شدن
تلف شدن، بی نتیجه از میان رفتن، نفله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد زدن
تصویر باد زدن
تولید باد کردن برای خنک کردن خود یا دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
بار گردیدن بصورت بار در آمدن، یا بار بگردن کسی بار گردن کسی شدن، سربار کسی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باب شدن
تصویر باب شدن
رایج شدن رواج یافتن مدشدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز شدن
تصویر باز شدن
گشاده شدن (درو مانند آن) گشود شدن مفتوح گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادث شدن
تصویر حادث شدن
اتفاق افتادن، پیدا شدن، واقع گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دارویی که نفخ شکم بنشاند مانند بادیان و زیره سبز داروی ضد نفخ طارد ریاح بادکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمد شدن
تصویر آمد شدن
آمدن و رفتن، مراوده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آباد شدن
تصویر آباد شدن
عمران پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد شدن
تصویر بلد شدن
دانستن، آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بند شدن
تصویر بند شدن
به چیزی آویختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادا شدن
تصویر ادا شدن
بجا آمدن گزارده شدن اجرا گردیدن، پرداخت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادب شدن
تصویر ادب شدن
تربیت شدن فرهنگ پذیرفتن ادب پذیرفتن با ادب شدن، تنبیه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد شدن
تصویر شاد شدن
خوشحال شدن مسرور گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیف شدن
تصویر حیف شدن
تباه شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
پدیدآمدن، ظاهر شدن، پیدا شدن، ظهور کردن، ایجاد شدن، به وجود آمدن، خلق شدن، رخ دادن، به وقوع پیوستن، اتفاق افتادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد